گفتوگو با امیرحسین خداپرست، دبیر علمی همایش «فلسفه غرب و ترجمه»: از دشواریهای زبانی تا هراس از منتقدان
ترجمه اصلیترین و رایجترین راه آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غربی و آگاه شدن آنها با تحولات فکر فلسفی در مغرب زمین بوده و هست. مترجمان با علایق و سلایق و پیشینهها و خاستگاههای فرهنگی و اجتماعی گوناگون، هر یک بنا به تخصص و دیدگاه خاص خود، معمولا بر حسب احساس وظیفه و تعهد شخصی، به انتقال ایدهها و اندیشههای فلسفی از زبانهای اروپایی به زبان فارسی یاری رساندهاند. در کنار این ترجمهها، همچنین بحثهای درازدامن و متنوعی میان خود مترجمان از سویی و بسیاری از روشنفکران و دانشگاهیان و صاحبنظران از سوی دیگر در گرفته است، درباره اهمیت و ضرورت این ترجمهها، ارزیابی ترجمههای صورت گرفته، ترجمهپذیری یا ترجمهناپذیری ایدهها و آثار فلسفی بهخصوص آثار کلاسیک و بایستهها در انتخاب و گزینش متونی که قرار است ترجمه شود. موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در نظر دارد، در بهمن ماه سال جاری، همایشی ملی با عنوان و موضوع «فلسفه غرب و ترجمه» برگزار کند. در این همایش قرار است با حضور اندیشمندان و اساتید حوزههای متنوع علوم انسانی به ویژه اهالی فلسفه، به پرسشهای فوق و بسی مسائل دیگر پرداخته شود. امیرحسین خداپرست، عضو هیات علمی این موسسه، دبیر علمی این همایش است. او که دانشآموخته فلسفه غرب است، خود تاکنون آثار متعددی را به فارسی ترجمه کرده است که از آن میان میتوان به این عناوین اشاره کرد: فضایل ذهن نوشته لیندا زگزبسکی، فضیلت: بررسیهای اخلاقی و معرفت شناختی نوشته هتر باتلی، معنای زندگی نوشته گرت تامسون با همکاری غزاله حجتی و به سوی دانشگاه فضیلتمند نوشته جان نیکسن.
اهل فلسفه معمولا هر بحثی را با تعریف موضوع شروع میکنند. مفهوم ترجمه نیز، فارغ از دلالت آشنایی که در ذهن همه مخاطبان دارد، نزد فلسفهخواندهها، خود به یک موضوع فلسفی بدل شده است. بنابراین به عنوان یک دانشآموخته فلسفه که کار ترجمه میکند، در ابتدا بفرمایید تعریف شما از ترجمه به طور کلی و ترجمه متون فلسفی چیست؟
ترجمه، بنا بر تعریفی ساده و کلی، انتقال مفاهیم به زبانی غیر از آن زبانی است که نخست در آن شکل گرفتهاند. چنین کاری سابقه و دامنهای وسیع دارد؛ یعنی هم انتقال مفاهیم در گفتارهای شفاهی روزمره را بین دو زبان شامل میشود هم انتقال مفاهیم پیچیدهای که مکتوب شدهاند و مترجم خود را موظف میداند به دقیقترین و امانتدارانهترین شیوه آنها را برای همزبانان خود بیان کند. روشن است که ترجمه متن فلسفی از قِسم اخیر است. به همین سبب است که بحث درباره امکان و دقت و صحت ترجمه متن فلسفی همواره داغ بوده است. نه فقط در کشور ما بلکه در جاهای دیگر نیز میبینید که چنین بحثهایی چنان دامنهدار بودهاند که مساله امکانپذیری ترجمه را در قالب بحثی فلسفی نیز پیش کشیدهاند.
از دید شما تفاوت و تمایز ترجمه متون فلسفی با سایر آثار چیست؟ آیا اصلا چنین تفاوتی را میتوان قائل شد یا در ترجمه متون فلسفی نیز رعایت همان معیارهای عام در ترجمه مثل امانت و دقت و آشنایی به زبان مبدا و مقصد و ... کفایت میکند؟
«متون فلسفی» عنوانی عام است که برای اشاره به گسترهای وسیع از نوشتهها به کار میرود. برخی متنها پیچیدهتر و برخی سادهترند، برخی متنها مبهمتر و استعاریتر و برخی دیگر روشنتر و دقیقترند، برخی متنها مربوط به ادبیات فلسفی کهن و برخی دیگر معاصرند. بنابراین، بهسادگی نمیتوان «متن فلسفی» را متعین و درباره ترجمه آن حکمی کلی صادر کرد. با این حال، توجه به این نکته مهم است که متن فلسفی علیالاصول نه متنی یکسره علمی است که در آن خلاقیتهای نوشتاری و بلاغی بیاهمیت و حتی مخلّ معنا باشند و بتوان کار ترجمه آن را به آشنایی با زبان مبدا و مقصد و دقت در انتقال مفاهیم فروکاست و نه متنی ادبی- شاعرانه است که در آن دست مترجم برای افزایش و پیرایش و کاربرد آرایههای کلامی گشاده باشد. مترجم متن فلسفی در مرزی بین ترجمه متن علمی و متن ادبی حرکت میکند و از این رو، کاری دشوار در پیش دارد. بگذریم از اینکه تفاوت نگرشها و رویکردها در فلسفه این دشواری را مضاعف میکند و مترجم را وامی دارد کارش را با در نظر داشتن رویکرد فلسفی نویسنده پیش برد و مثلا توجه کند که آیا نویسنده خود نگرشی به فلسفه دارد که به روشننویسی و پرهیز از ابهام اهمیت میدهد یا اساسا ابهام و استعاره بخشی اساسی از شیوه فهم او از جهان است.
ضرورت و اهمیت ترجمه متون فلسفی از دید شما چیست؟ برخی معتقدند که به ویژه با افزایش ارتباطات و دسترسپذیری متون فلسفی در کنار افزایش میزان فراگیری زبانهای خارجی از سویی و تخصصی شدن مباحث فلسفی از دیگرسو، دیگر ضرورتی ندارد که ترجمه کرد و هر کس که علاقهمند به آشنایی با اندیشههای فلسفی باشد، میتواند با یادگیری زبان و مقدمات فلسفه، مستقیما آب را از سرچشمه بنوشد و نیازی به صافی ترجمه نباشد، به ویژه با همه دردسرهایی که ممکن است، ترجمه پدید آورد.
اگر بخواهیم به گونهای ملموس و ناظر به آنچه رخ داده است سخن بگوییم، به نظر من، میزان استقبال از ترجمههای متون فلسفی به روشنی نشان میدهد که فرهنگ عمومی جامعه ما همچنان ترجمه متن فلسفی و انتشار آن را ضروری و مهم میشمارد؛ یعنی همین واقعیت که کتابهای فلسفه ترجمهشده تا چه حد مورد استقبال قرار میگیرند خود گویای میزان ضرورت و اهمیت انتشار ترجمههای فلسفی است. روشن است که متخصصان و کسانی که به صورت حرفهای فلسفه میخوانند نیازمند آنند که به تعبیر شما، آب را از سرچشمه بنوشند و به ترجمههای موجود اکتفا نکنند. با این حال، حتی آنان هم از ترجمه بینیاز نیستند. اگر در نظر داشته باشیم که هنگام مطالعه متن به زبان اصلی خود به نوعی در حال ترجمه آن هستیم، آنگاه روشن خواهد شد که نمیتوانیم به سادگی فهم و ترجمه خود را از متن بهترین فهم و ترجمه بگیریم و به آن اکتفا کنیم بلکه معقول است که همچنان از ترجمههای مترجمان قابل اعتماد و ماهر متون فلسفی کمک بگیریم و حتی مشتاق خواندنشان باشیم و سپاسگزار مترجمانشان. آنچه در اینجا گفتم صرفا ناظر به اهمیت و فوریتی است که به گونهای ملموس درک و دریافت میکنیم وگرنه میتوان به شیوهای دیگر نشان داد که اساسا چرا ترجمه متون فلسفی به مثابه انتقال دستاوردهای فرهنگ بشری برای رشد و غنای فرهنگی و فکری جامعه حیاتی است.
یک بحث مهم دیگر در زمینه ترجمه، اصولا ترجمهپذیری یا ترجمه ناپذیری ایدهها و اندیشههای فلسفی است. برخی معتقدند که به خصوص اندیشههای فلسفی، عمیقا به زبانی که به آن بیان شدهاند، وابستهاند و از این حیث ترجمه آنها امکانناپذیر است و هر ترجمهای، هر قدر هم که سعی کند وفادار باشد و دقیق، نمیتواند معنای مورد در زبان مبدا را القا کند. به عنوان یک مترجمی که با وجود همه این مسائل، به ترجمه متون فلسفی خطر میکنید، نظرتان درباره این دیدگاه چیست؟
چنانکه اشاره کردم، این بحث را میتوان در قالب بحثی فلسفی مطرح و در مورد آن گفتوگو کرد و جالب است که بدانیم مساله ترجمهپذیری در سنتهای فلسفی عمده مطرح در روزگار ما، با وجود اختلافهای اساسیشان، مساله و دغدغهای مشترک بوده است. اما فارغ از آنچه بتوان در این قالب گفت، گمان میکنم آنچه به صورتی حداقلی از ترجمه متن فلسفی انتظار داریم، یعنی انتقال مفاهیم و تجربههای فلسفی به گونهای که زمینه اندیشیدن به گونهای متفاوت را به وجود آورد، ممکن و دستیافتنی است. نگاهی به تاریخ بلند ترجمه متن فلسفی و انتقال اندیشه فلسفی بهخوبی نشان میدهد که گرچه همواره میتوان درباره ترجمههای بهتر و دقیقتر تامل و بحث کرد، این پدیده بهواقع رخ داده و امکان تجربهها و تاملات فلسفی مشترک را در بین ابنای بشر به وجود آورده است. از اینکه بگذریم، در همین سالهای اخیر دیدهایم که برخی متنهای فلسفی که پیش از این غیرقابل ترجمه پنداشته و خوانده میشدند (و البته شاید قصد و غرضی هم در این پندار بود برای پنهان کردن جهلها و ناتوانیها!) به دست مترجمانی واجد صلاحیت ترجمه شدند و مخاطبان بسیاری هم یافتند. بنابراین، گمان میکنم ترجمه متن فلسفی کاری دشوار و خطیر است که البته همواره امکان اصلاح و بهتر شدن دارد ولی ناممکن نیست.
بسیاری از مترجمان آثار فلسفی، بعضا با تخطئه دیگران، معتقدند عموم مترجمان جریانها و مکاتب و نحلههای خاص و ویژهای را برای ترجمه برمیگزینند و در نتیجه تصویری نادرست از تفکر فلسفی غربی ارایه میکنند. آیا شما هم به این دیدگاه قائل هستید؟
گمان میکنم پدیده نامتعارفی نیست که در هر دوره و زمانهای جریانها و مکاتب و نحلههایی خاص در فضای فرهنگی و فکری جامعه رونق بیابند و از این نظر فکر نمیکنم مشکلی در کار باشد یا مساله مختص جامعه ما باشد. طبعا برخی مترجمان به دیدگاه یا نگرشی خاص علاقه دارند یا آن را مناسب تشخیص میدهند و میکوشند آن را ترویج کنند. مشکل آنجا پدید میآید که ترویج یک دیدگاه یا نگرش شکلی انحصاری بیابد و به نحوی موجب ممانعت از ترویج دیدگاهها و نگرشهای دیگر شود. علاوه بر این، اگر از پسِ کار برخی مترجمان «تصویری نادرست از تفکر فلسفی غربی ارایه» شده، بهترین شیوه مقابله آن است که منتقدان خود دست به کار شوند و در اصلاح این تصویر نادرست بکوشند.
برخی منتقدان و صاحبنظران، قائل به انتقادهای بسیار تند و تیز از مترجمان هستند و به قول معروف مو را از ماست میکشند و در کنار این معتقدند که ترجمههایی که تا سر حد کمال، دقیق و وفادار نباشند، بسیار خطرناک و رهزن هستند. در مقابل گروهی معتقدند که این مته به خشخاش گذاشتنها به سودای دست یافتن به ترجمهای صددرصد مطمئن، هم ناممکن است و هم ناضرور. از دید این دسته، ترجمهها، هر قدر هم که غلط و نادرست باشند، باز اموری خیر محسوب میشوند و تاثیراتی مثبت دارند. ارزیابی شما در این میان چیست؟
اگر دقت در ترجمه و وفاداری به متن به وسواسی فکری بینجامد که بهکلی موجب اختلال در کار میشود، به نظر من، این دغدغه دیگر دقت و وفاداری نیست و گونهای آسیب روانی است. اما به طور کلی فکر میکنم ترجمه کاری در پی محقق ساختن غایتی خاص است و فقط در صورتی موفق است که به شیوهای مناسب به تحقق آن غایت بینجامد. از این رو، نادیده گرفتن خطاها و در پی اصلاح و بهبود ترجمه نبودن نهتنها خیر نیست بلکه نشانگر نقص و عیبی در کار مترجم است و در عمل نیز به انحطاط و تباهی ترجمه خواهد انجامید و آثار و پیامدهای مخربش را بر تفکر فلسفی و فرهنگ عمومی خواهد گذاشت.
در پایان به مشکلات و مصائب ترجمه متون فلسفی اشاره کنید و بفرمایید به عنوان یک مترجم آثار فلسفی که به طور عملی درگیر کار ترجمه هستید، چه دردسرهایی دارد و برای رفع آنهاچه تمهیداتی میاندیشید و چه پیشنهاداتی دارید؟
ترجمه متون فلسفی مشکلات و مصائب نسبتا زیادی دارد، از دشواریهای زبانی گرفته تا هراس از نحوه مواجهه منتقدان و بیارزش شمرده شدن آن در محیطهای رسمی دانشگاهی و حتی دغدغه نحوه توزیع فروش کتابِ ترجمهشده که ممکن است همان اندک حقالزحمه مترجم را هم تحت تاثیر قرار دهد. با این حال، در اینجا صرفا به یک مشکل اشاره میکنم. روشن است که مترجم متن فلسفی در حال انتقال مفاهیم و استدلالها و تعابیری است که در فرهنگی دیگر شکل گرفتهاند و ممکن است حتی نزد خودش هم چندان مناسب یا درست تلقی نشوند. یکی از مشکلات جدی مترجمان فلسفه این است که این بیانها تا چه حد ممکن است مانع انتشار ترجمه او شوند. میدانیم که ما جزو اقلیتی از کشورهای جهان هستیم که در آنها برای انتشار کتاب باید از دولت مجوز گرفت. در دولت فعلی وعدههایی برای سپردن کار نشر به نویسندگان و ناشران داده شد اما اکنون نهتنها این وعدهها محقق نشدهاند (و البته وعدهدهنگان هم آن را به روی خود نمیآورند!) بلکه شرایط اعطای مجوز انتشار کتاب دشوارتر شده است و حتی صِرفِ کاربرد برخی عبارات یا مضامین بهسادگی مانع انتشار کتاب یا حذف صفحاتی از آن میشود ولو اینکه نویسنده در مقام بیان مثال یا طرح نظرگاهی خاص باشد. برای نمونه، اخیرا مشغول ویرایش ترجمه کتابی بودم که در آن نویسنده برای طرح مساله اختلافنظر میان افراد و اهمیت معرفتی آن این مثال را آورده بود که بین دو گروه بر سر اینکه چند ایالت در امریکا به موضوعی جواز قانونی دادهاند اختلافنظر دارند؛ یک گروه، مثلا، میگوید ده ایالت و گروه دیگر میگوید دوازده ایالت و چگونه باید این اختلافنظر را فهمید و حل کرد. در بررسی کتاب گفته بودند که چندبندی که این اختلافنظر در آن مطرح شده است باید حذف شود، بیتوجه به اینکه نویسنده صرفا در حال طرح مثالی برای اختلافنظر معرفتی بوده است نه حسن یا قبح اخلاقی یک پدیده. متاسفانه این رویه در بررسی کتاب که تاکنون سلیقهای بود و اینک ظاهرا سلیقهایتر و بیضابطهتر شده است، بهویژه در مورد کتابهای فلسفی که مطالب و استدلالهایشان قاعدتا پیوند و انسجامی وثیق با هم دارند و حذف بخشی از آنها میتواند به ساختار متن آسیب بزند، جز نقصان فکری و دلسردی به بار نخواهد آورد.
ترجمه کاری در پی محقق ساختن غایتی خاص است و فقط در صورتی موفق است که به شیوهای مناسب به تحقق آن غایت بینجامد. از این رو، نادیده گرفتن خطاها و در پی اصلاح و بهبود ترجمه نبودن نهتنها خیر نیست بلکه نشانگر نقص و عیبی در کار مترجم است و در عمل نیز به انحطاط و تباهی ترجمه خواهد انجامید و آثار و پیامدهای مخربش را بر تفکر فلسفی و فرهنگ عمومی خواهد گذاشت.